در اين وبلاگ شما با زندگی زنان و مردانی آشنا میشوید كه تمام عشق و هستی خود را برای آزادی وطنشان نثار كردند . زنان و مردانی كه از شهرهای زيبای ايران برخاستند و جان خود را برای آزادی و رهایی مردم محبوبشان فدا كردند. دریادلانی كه در توفانها ره پیمودند و بیباك و بیم در برابر دیكتاتوری ولایت فقیه ایستادند و فریاد زدند: نه به تسلیم، نه به ذلت، نه به كرنش در برابر دیكتاتوری دینی ولایت فقیه
۱۳۹۴ فروردین ۲۴, دوشنبه
۱۳۹۴ فروردین ۱۹, چهارشنبه
ایران حماسه سازان اشرف مهدیه و اکبر مددزاده
ایران حماسه سازان اشرف مهدیه و اکبر مددزاده
ایران -اشرف یاد شهدای قهرمان 19فروردین
بهخصوص قهرمانان شهید اکبر مددزاده، مهدیه مددزاده فرزندان جلفای آذربایجان که
سرفرازانه در دفاع از دژ شرف و پایداری یک خلق- اشرف - جان خود را فدا
کردند و تقدیم به هزاران پریا، دختران کوچک و معصوم سرزمینمان ایران که از
خون این سرداران شکفته شدند.
پریا
اسمم پریاست
دلم تنگه
مادر بزرگ میگه تو مال دنیای فرشتههایی
خودمم همین رو میگم
آخه رؤیاهام هیچوقت زمینی نیستن
یه جورایی آسمونیاند
یه دنیایی را میبینم که اصلاً ندیدمش
اما میدونم که هست
یه دنیایی که آدماش فرشتهاند
ای خدا! چقدر اونجا را دوس دارم
دنیایی که یک بار دایی اکبر برام نوشته بود:
«همان توصیف خدا از بهشته»
پریا
اسمم پریاست
دلم تنگه
مادر بزرگ میگه تو مال دنیای فرشتههایی
خودمم همین رو میگم
آخه رؤیاهام هیچوقت زمینی نیستن
یه جورایی آسمونیاند
یه دنیایی را میبینم که اصلاً ندیدمش
اما میدونم که هست
یه دنیایی که آدماش فرشتهاند
ای خدا! چقدر اونجا را دوس دارم
دنیایی که یک بار دایی اکبر برام نوشته بود:
«همان توصیف خدا از بهشته»
آخ خدا!
چقدر دلم براش تنگ شده
اونروز که دیدم چه جوری چشای قشنگش زیر چرخ خودروی دیوا به اونا میخندید
دیگه به چرخ هر ماشینی که نیگا میکنم دایی اکبر رو میبینم
آخه! شما که نمیدونید اون کی بود!
مادر بزرگ همیشه میگه اون از اول با فرشتهها بود
یادت هست دایی، وقتی عمو حجت (1) رو دار زدن!
تو برای اینکه اشکهات در نیاد فقط به نوک قله توچال خیره شده بودی؟
من که میدونستم چت شده.
برای همین به چشات نیگا نمیکردم
بعد که من سرود خوندم و رو به آدمایی که به کوه اومده بودن داد زدم:
«چرا میخندین؟ عمو حجت منو دیروز دار زدن»
و آدمای زیادی دور ما برای همدردی جمع شدن
تو تازه کمی آروم شدی
حالا اصلاً فکرش رو کردی که وقتی تو رو زیر چرخ هاموی عراقیها میبینم
کی دلداریم میده؟
به کدوم قله خیره بشم؟
دیگه حتی یه پریا کوچولو هم نیست که برام سرود بخونه
از لج توهم شده هرچی اشک داشتم ریختم، البته دور ازچشم مادر بزرگ
میدونستم ازدستم عصبانی میشی
آخه دست خودم نبود
تازه مگه فقط تو بودی؟
از تو که خلاص میشدم
خاله مهدیه را چه کار میکردم؟
اون صورت قشنگش که خون برش جاری بود
مگه میشد خاله مهدیه را بدون لبخند دید؟
و حالا خون پیشانیش از روی عینک چیکه میکرد و رو صورتش میریختچقدر دلم براش تنگ شده
اونروز که دیدم چه جوری چشای قشنگش زیر چرخ خودروی دیوا به اونا میخندید
دیگه به چرخ هر ماشینی که نیگا میکنم دایی اکبر رو میبینم
آخه! شما که نمیدونید اون کی بود!
مادر بزرگ همیشه میگه اون از اول با فرشتهها بود
یادت هست دایی، وقتی عمو حجت (1) رو دار زدن!
تو برای اینکه اشکهات در نیاد فقط به نوک قله توچال خیره شده بودی؟
من که میدونستم چت شده.
برای همین به چشات نیگا نمیکردم
بعد که من سرود خوندم و رو به آدمایی که به کوه اومده بودن داد زدم:
«چرا میخندین؟ عمو حجت منو دیروز دار زدن»
و آدمای زیادی دور ما برای همدردی جمع شدن
تو تازه کمی آروم شدی
حالا اصلاً فکرش رو کردی که وقتی تو رو زیر چرخ هاموی عراقیها میبینم
کی دلداریم میده؟
به کدوم قله خیره بشم؟
دیگه حتی یه پریا کوچولو هم نیست که برام سرود بخونه
از لج توهم شده هرچی اشک داشتم ریختم، البته دور ازچشم مادر بزرگ
میدونستم ازدستم عصبانی میشی
آخه دست خودم نبود
تازه مگه فقط تو بودی؟
از تو که خلاص میشدم
خاله مهدیه را چه کار میکردم؟
اون صورت قشنگش که خون برش جاری بود
مگه میشد خاله مهدیه را بدون لبخند دید؟
مگه میشد تو دنیای آدما بازم فرشتهیی مث اون پیدا بشه؟
اشتراک در:
پستها (Atom)