حسین شهباز کلیبر سال ۱۳۳۹ در تبریز به دنیا آمد بعد از گذراندن تحصیلات متوسطه وارد دانشگاه و در دانشکده پزشکی تبریز مشغول به تحصیل شد. در جریان انقلاب ضد سلطنتی با سازمان مجاهدین آشنا گردید و بلافاصله بعد از پیروزی انقلاب در ارتباط نزدیکتر با بخش دانشجویی سازمان قرار گرفت و در فعالیتهای سیاسی و تبلیغی علیه ارتجاع آخوندی شرکت داشت. در جریان همین فعالیتها بود که در زمستان۱۳۵۹ از طرف عوامل کمیته رژیم دستگیر و زندانی شد. او به ۱۰سال زندان محکوم گردید مقاومت او در زندان تحسینانگیز بود.
بهنحویکه رژیم او را به جرم همین فعالیتها در داخل زندان دوباره به ۱۰سال زندان دیگر محکوم کرد. سپس او را به بند۹ زندان تبریز تبعید کردند. حسین عمده دوره اسارت خود را دربند۹ زندان تبریز گذراند. زندانیان این بند در شرایط سختی قرار داشتند و با اعمال محدودیتهای خاص که برای شکنجه زندانیان مقاوم انجام میشد، مواجه بودند. به آنها در شبانهروز تنها ۲ساعت هواخوری و ۴مرتبه نوبت استفاده از سرویس میدادند. زندانیان حق دیدن همدیگر را نداشتند و حق نداشتند در اتاقی که هستند با همدیگر صحبت کنند.
حسین هرگاه ملاقاتی داشت اجناسی را که برایش آورده بودند بین بچهها تقسیم میکرد. او در عین اینکه از سادگی و صفای بسیار زیادی برخوردار بود نسبت به مسائل سیاسی و ایدئولوژیک بسیار مسلط و حساس بود. اغلب کسانی که با او برخورد داشتند تحت تأثیرمناسبات انقلابی او قرار میگرفتند و خاطرات زیادی از او دارند.
حسین در قتلعام سال۱۳۶۷با ایستادگی بر سر آرمان آزادیخواهانه مردم ایران و راه و رسم مجاهدین، بهدست جلادان خمینی بهشهادت رسید.
خاطرهای درباره مجاهد شهید حسین شهباز
اولین بار در یکی از روزهای گرم تابستان ۱۳۵۹حوالی ظهر بود که او را در خیابان بهار تبریز در حالی دیدم که در دستش تعدادی تراکت و اطلاعیههای سازمان بود و بهتنهایی تلاش میکرد که آنها را بر روی دیوار نصب کند، رهگذری که ازآنجا عبورمیکرد، به او کمک کرد... تصویر این صحنهٴ انگیزاننده چنان در ذهنم نقشبست که بعد ازسالیان هیچگاه از خاطرم نرفته است.
بعدها وقتی به بخش محلات منتقل شدم در یک کار مشترک بیشتر با او آشنا شدم. حسین مسئول پخش نشریه منطقه یک تبریز بود که شامل خیابانهای منجم، بهار، حکمآباد، عمو الزینالدین، فلسطین و خیابان نادری (قره آغاج) بود که ۲۰۰۰آبونه داشت. حسین دانشجوی رشته پزشکی بود و آن روزها دانشجو بودن آنهم در رشته پزشکی برای خود یک جایگاه و منزلتی در جامعه داشت ولی در مناسبات انقلابی، همه آنها برای حسین بیرنگ شده بود و به هنگام صحبت با دیگران آنچنان سرشار تنظیم میکرد که چنین ارزشهایی مثل طبقه، خانواده، تحصیلات و... دراو رنگی نداشت. حسین قبل از ۳۰خرداد ۱۳۶۰در تهاجم مزدوران سپاه به محل تجمع هواداران در یکخانه دستگیر و به زندان تبریز منتقل شد.
مدتی در بند۳ سهگانه و سپس به بند۲ سهگانه منتقل گردید و تا اوایل سال۱۳۶۱ در این بند باهم بودیم سپس ما را که ۷نفر بودیم به بند انفرادی منتقل کردند که از میان آن جمع حسین و غلامرضا اکبری نامدار جزو شهدای قتلعام۶۷ هستند. حدود ۴۰روز دربند انفرادی ماندیم. هدف دژخیمان رژیم از این کار درهم شکستن مقاومت ما و ایجاد رعب و وحشت در بین دیگر زندانیان بود طبق این طرح اگر در این ۴۰روز کسی حاضر به پذیرش بهاصطلاح توبه و مصاحبه نمیشد اعدام میگردید ولی بهیمنِ عنصر مقاومت و قهرمانانی همچون حسین و غلامرضا اکبری، دژخیمان نتوانستند به هدف خوشان برسند و نهایتاً برای استمرار فشار و شکنجه ما را به بند۹ منتقل کردند، رژیم آن را دجالانه، بند ختم الله نام نهاده بود و معنی آن فشار و محدودیتهای زیاد تا سرحد مرگ برای درهم شکستن مقاومت زندانی بود؛ ما در شرایط بسیار سختی قرارداشتیم ولی در همین شرایط نه تنها هیچگاه شکوه و شکایتی از حسین ندیدم، بلکه آنچه دیدم لبخندهای زیبای او بود که هرگز از لبانش محو نمیشد. در آن شرایط سخت، دیدن او برای من اعتمادبهنفس و آرامشی توأم با اطمینان خاطر بود که درس پایداری و ایستادگی تا به آخر را میداد. هرگز تسلیم شرایط مرعوبکننده نشد و با روحیهای سرشار از ایمان، شرایط را تغییر میداد و با ابتکاراتی که داشت در برنامههای جمعی و در ارتقاء مناسبات و ایجاد فضای پرنشاط در آن شرایط سخت و پیچیده، چه در بند و چه در سلولهای انفرادی و... سکوت زندان و ارعاب زندانبان را درهم میشکست در پرداخت قیمت و مایهگذاری بدون چشمداشت در میان ما جلودار بود.
من هیچوقت ندیدم او از خودش تعریفی کرده باشد و یا از خودش حرف بزند. عنصری بسیار مسئول و لنگری قابل تکیه و در برابر فشارها همچون کوه و صخرهای استوار و آهنین بود. مادرش بعد از شهادت او گفت: «من که به فرزندم افتخار میکنم».
با ما در کانال تلگرام پیشتازان راه آزادی ایران همراه باشید
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر