۱۳۹۴ آذر ۳۰, دوشنبه

مجاهد شهید مادر آراسته قلی وند


مشخصات مجاهد شهید آراسته قلی وند
محل تولد: آذربایجان شرقی
شغل: خانه دار
سن: 47
محل شهادت: تهران
زمان شهادت: 1360

مادر آراسته قلي وند در سال 1304 در يكي از روستاهاي آذربايجان بدنيا آمد و در همانجا به مكتب رفت و درس خواند . هنوز 6سال بيشتر نداشت كه پدرش رو از دست داد و در 14سالگي بعد از در گذشت مادرش سرپرست 4 برادرش شد. زندگي سخت در روستا و دست و پنجه نرم كردن با مشگلات زندگي از او زني با اراده و مستحكم ساخت . بعد از ازدواج او راهي تهران شد وچون همسرش بيمار بود با كار شبانه روزي در خانه و بيرون خانه ادارهٌ زندگي را بعهده داشت  با اینهمه ذره ای از تربیت فرزندانش فروگذار نکرد.
 این بود که او شش فررند مجاهد پرورش داد كه سه تن از آنها تا آخرين نفس دست از مبارزه با خمینی جلاد برنداشتند و در این مسیر سرفرازانه به شهادت رسیدند.
 مادرآراسته پس از پيروزي قيام ضد سلطنتي از طريق فرزندان مجاهدش با عقايد و آرمانهاي مجاهدين آشنا شد. ازهمان شروع فعاليتش سر از پا نميشناخت به مجاهدين وبخصوص برادر مجاهد مسعودرجوي عشق مي‌ورزيد. مادر، عليرغم سن زياد و بيماري‌ همچون يك ميليشياي جوان در دكه هاي تبليغي فروش کتاب و نشریه مجاهد شرکت میکرد و فعالانه از مواضع مجاهدين و در برابر حملات پاسداران و چماقداران خميني مقاومت ميكرد.

از خرداد ماه سال 1360 با آغاز مقاومت مسلحانه عليه رژيم خميني مادر مجاهد آراسته قلي وند دليرانه حضور در جبهه مقدم نبرد مسلحانه و استقرار در پايگاههاي سازمان را برگزيد .
در روز 23آذر سال1360 مادر به همراه دختر كوچكش صغري در يكي از پايگاههاي مقاومت در خيابان وصال شيرازي در تهران دستگير شد. و بعد از سه روز به زندان اوين منتقل گرديد. لاجوردي دژخيم  شخصاٌ او را به زير شكنجه برد. اما بعد از اینکه با پایداری و مقاومت ستایش برانگیز مادر روبرو شد چهار روز بعد او را در روز 27آذر به جوخه تیرباران سپرد.




با ما در كانال تلگرام پيشتازان راه آزادي همراه باشيد
Telegram.me/shahidanAzadi

#ايران #تهران #tehran #آذربایجان #تبريز #مقاومت #مجاهدين #بگونه  #iran

۱۳۹۴ شهریور ۱۱, چهارشنبه

به ياد 10شهريور ـ شهیدان سرافراز اشرف ـ مجاهد خلق سيروس فتحي مغانجوقي


مشخصات شهید سیروس فتحی مغانجوقی
محل تولد: سلماس
متولد 1340
سن: 52
سابقه مبارزه: 33سال
محل شهادت: اشرف
زمان شهادت: 1392
****

مجاهد شهید، سیروس فتحی مغانجوقی - قهرمانی از سرزمین ستارخان
دانشجوی علوم سیاسی دانشگاه استانبول

سخن از سیروس فتحی، قهرمانی از سرزمین ستارخان است. مجاهد دلاوری که از سلماس به راه افتاد، و درس و تحصیل خود در خارج از کشور را واگذاشت و سالها در ارتش آزادی، از دل و جان نبرد و مجاهدت کرد.
 «قبل از انقلاب ضدسلطنتی در جریان تظاهرات در دبیرستان خودمان فعال بودم. بعد از سرنگونی رژیم شاه بیشتر با سازمان آشنا شدم».

این آشنایی باعث شد که سیروس هنگامی که دانشجوی سال دوم دانشگاه استانبول بود درس و تحصیل را رها کند. او در سال 59 به انجمن دانشجویان مسلمان هوادار مجاهدین پیوست.

 «با شنیدن اسم سازمان و ایدئولوژی آن و مطالعه کتابها، نشریات، و غیره، فی‌الواقع چیزی که آرزویش را داشتم پیدا کرده بودم… و علت اصلی آن نیز انگیزه‌های ایدئولوژیکی و استراتژی سازمان و موضع آن در مقابل رژیم خمینی بود. … در دی ماه 61 به شمال کردستان اعزام شدم». 
با این انگیزه‌ها سیروس در یکانهای رزمی مجاهد خلق، به مبارزه علیه رژیم جنگ‌طلب و سرکوبگر خمینی پرداخت.
او در سالهای بعد در عملیات و نبردهای ارتش آزادی از جمله آفتاب، چلچراغ و فروغ جاویدان دلاورانه علیه رژیم آخوندی جنگید.
در ادامه این مسیر تلاشهای سیروس و همرزمانش در مدیریت ترابری ارتش آزادی تضادهای بسیاری را از پیش پای ارتش آزادی برمی داشت و ابتکارات و سخت‌کوشیهای آنان مشکلات حل ناشدنی را رفع می‌کرد؛
پیش برد امور ترابری و کمبود قطعات و لوازم مورد نیاز خودروها، در دوران محاصره ظالمانه‌ای که مزدوران عراقی به اشرف تحمیل کرده بودند، کار شاقی بود. به‌خصوص که خودروهای بسیاری در حمله و هجومها و توسط مزدوران حکومت دست‌نشانده عراق تخریب و منهدم می‌شد.
سیروس در این دوران با سخت‌کوشی، در حل مشکلات مجاهدان اشرف می‌کوشید او از آغاز راه، سوگند خورده بود که در مسیر آزادی همه سختیها را به جان بخرد. از جمله در وصیتنامه خود نوشته در سال 62 بود:
 «با تمام وجودم خوشحالم که در این‌جا (این مسیر) هستم و هر لحظه آماده ام… . در این‌جا همچنین خطاب به خانواده گرامی‌ام این نکته را ذکر می‌کنم که برای من گریه نکنند و در صورت شهید شدنم، افتخار بکنند و سرشان را بالا بگیرند و برای انقلاب و آزادی بکوشند و از پدر بزرگوار و زحمت کشم، و مادر گرامیم با همه زحماتی که برایم کشیدند ممنوع هستم. پر رهرو باد راه سرخ قهرمانان مجاهد خلق».

سیروس قهرمان در همه صحنه‌های پایداری اشرف، از جمله در حمله ششم و هفتم مرداد 88، در هجوم وحشیانه نوزده فروردین 90 با دلیری ایستادگی کرد.
آخرین مأموریت او نگاهداری اموال مجاهدان در اشرف بود
 «من مجاهد خلقم، مجاهد می‌مانم و مجاهد می‌میرم.
بر عهد و پیمان با خدا و خلق و شهیدان و سوگندهایم، پایدار و استوارم، …» سیروس فتحی. آبان 1390.
 «احساس می‌کنم که با اهرم انقلاب در هر زمینه‌ای از پس هر تضادی برمی‌آیم. به‌عنوان عضوی از لشگر فدایی اشرف با شکرگذاری و منت داری از این پرداخت بزرگی که به من شده است متعهد می‌شوم که هر شکافی را در امر انقلاب و جنگ ایدئولوژیکی با دشمن را ببندم».

قتل‌عام مجاهدین در اشرف دنیا را تکان داد، مردم ایران رشادت و مظلومیت سیروس و سیروسها را دیدند و به این فرزندان صدیق و قهرمان ایران افتخار کردند.
بی شک، پیام خون مجاهد قهرمان سیروس فتحی مغانجوقی به همه جای ایران از جمله به مردم زادگاه خودش، یعنی آذربایجان قهرمان می‌رسد و خون این فرزند سرزمین ستارخان پیام برخاستن و تاختن به دشمن تا پیروزی را به همگان می‌دهد.

۱۳۹۴ فروردین ۱۹, چهارشنبه

ایران حماسه سازان اشرف مهدیه و اکبر مددزاده


ایران حماسه سازان اشرف مهدیه و اکبر مددزاده 



ایران -اشرف  یاد شهدای قهرمان 19فروردین به‌خصوص قهرمانان شهید اکبر مددزاده، مهدیه مددزاده فرزندان جلفای آذربایجان  که سرفرازانه در دفاع از دژ شرف و پایداری یک خلق- اشرف - جان خود را فدا کردند و تقدیم به هزاران پریا، دختران کوچک و معصوم سرزمین‌مان ایران که از خون این سرداران شکفته شدند.

پریا
اسمم پریاست
دلم تنگه
مادر بزرگ می‌گه تو مال دنیای فرشته‌هایی
خودمم همین رو می‌گم
آخه رؤیاهام هیچ‌وقت زمینی نیستن
یه جورایی آسمونی‌اند
یه دنیایی را می‌بینم که اصلاً ندیدمش
اما می‌دونم که هست
یه دنیایی که آدماش فرشته‌اند
ای خدا! چقدر اونجا را دوس دارم
دنیایی که یک بار دایی اکبر برام نوشته بود:
«همان توصیف خدا از بهشته»
آخ خدا!
چقدر دلم براش تنگ شده
اونروز که دیدم چه جوری چشای قشنگش زیر چرخ خودروی دیوا به اونا می‌خندید

دیگه به چرخ هر ماشینی که نیگا می‌کنم دایی ‌اکبر رو می‌بینم
آخه! شما که نمی‌دونید اون کی بود!
مادر بزرگ همیشه می‌گه اون از اول با فرشته‌ها بود
یادت هست دایی، وقتی عمو حجت (1) رو دار زدن!
تو برای این‌که اشکهات در نیاد فقط به نوک قله توچال خیره شده بودی؟

من که می‌دونستم چت شده.
برای همین به چشات نیگا نمی‌کردم
بعد که من سرود خوندم و رو به آدمایی که به کوه اومده بودن داد زدم:
«چرا می‌خندین؟ عمو حجت منو دیروز دار زدن»
و آدمای زیادی دور ما برای همدردی جمع شدن
تو تازه کمی آروم شدی
حالا اصلاً فکرش رو کردی که وقتی تو رو زیر چرخ هاموی عراقی‌ها می‌بینم

کی دلداریم می‌ده؟
به کدوم قله خیره بشم؟
دیگه حتی یه پریا کوچولو هم نیست که برام سرود بخونه
از لج توهم شده هرچی اشک داشتم ریختم، البته دور ازچشم مادر بزرگ

می‌دونستم ازدستم عصبانی می‌شی
آخه دست خودم نبود
تازه مگه فقط تو بودی؟
از تو که خلاص می‌شدم
خاله مهدیه را چه کار می‌کردم؟
اون صورت قشنگش که خون برش جاری بود
مگه می‌شد خاله مهدیه را بدون لبخند دید؟
و حالا خون پیشانیش از روی عینک چیکه می‌کرد و رو صورتش می‌ریخت

مگه می‌شد تو دنیای آدما بازم فرشته‌یی مث اون پیدا بشه؟

۱۳۹۴ فروردین ۱۰, دوشنبه


هميشه هاي روبرو




رنگ‌ با نور سخن می‌گوید
علف با صحرا
باد با درخت
پرنده با هوا
چشمه با صخره
زمین با خاطراتش
انسان با آزادی...
اینک وزشی‌ست از شانه‌های تاریخ...
عشق
ـ پاورچین ـ
از ایستگاه ممنوع
‎ می‌گذرد
و ردّ آزادی را
‎از رنگ می‌جوید
‎ از نور و
‎ علف و
باد و
پرنده و
چشمه و
زمین و
انسان...
آن که همیشه بر در می‌زند
مسافر ردّ راهی چنین...
10فروردین 93.
 

۱۳۹۳ بهمن ۶, دوشنبه

زندگينامه مجاهد شهيدبيرامعلي واحدي





زندگينامه مجاهد شهيدبيرامعلي واحدي


زندگينامه مجاهد شهيدمنيژه مقدم نيا




زندگينامه مجاهد شهيدمنيژه مقدم نيا




زندگينامه مجاهد شهيدجلال الدين معالي اهري





زندگينامه مجاهد شهيدجلال الدين معالي اهري


زندگينامه مجاهد شهيدعلي ستاري






زندگينامه مجاهد شهيدعلي ستاري


زندگينامه مجاهد شهيدرضا مرادي





زندگينامه مجاهد شهيدرضا مرادي


زندگينامه مجاهد شهيدرسول محمودي






زندگينامه مجاهد شهيدرسول محمودي


زندگينامه مجاهد شهيدايوب محمدي سهلان




زندگينامه مجاهد شهيدايوب محمدي سهلان




زندگينامه مجاهد شهيدمحمد محمد عليزاده نيكو






زندگينامه مجاهد شهيدمحمد محمد عليزاده نيكو


زندگينامه مجاهد شهيدعلي طهماسب آشكار





زندگينامه مجاهد شهيدعلي طهماسب آشكار


زندگينامه مجاهد شهيدفرهيد صنعت داوودي





زندگينامه مجاهد شهيدفرهيد صنعت داوودي


زندگينامه مجاهدشهيدغلامرضا شفيع زاده






زندگينامه مجاهدشهيدغلامرضا شفيع زاده 



زندگينامه مجاهدشهيدمحمد سمائى





زندگينامه مجاهدشهيدمحمد سمائى 


زندگينامه مجاهدشهيدمنيژه سلماسي نيا




زندگينامه مجاهدشهيدمنيژه سلماسي نيا



زندگينامه مجاهدشهيدقربانعلي سرابي





زندگينامه مجاهدشهيدقربانعلي سرابي 


زندگينامه مجاهدشهيدشهناززمانزاده





زندگينامه مجاهدشهيدشهناززمانزاده


زندگينامه مجاهدشهيدمليحه رنجوري قايش قويشاق





زندگينامه مجاهدشهيدمليحه رنجوري قايش قويشاق


زندگينامه مجاهدشهيدمحمد علي خياباني





زندگينامه مجاهدشهيدمحمد علي خياباني


زندگينامه مجاهدشهيدفردين جاهد رنجبر




زندگينامه مجاهدشهيدفردين جاهد رنجبر





زندگينامه مجاهدشهيدفيروزه جامبرصادقيان





زندگينامه مجاهدشهيدفيروزه جامبرصادقيان


زندگينامه مجاهدشهيد حسن پاسي




زندگينامه مجاهدشهيد حسن پاسي



۱۳۹۳ بهمن ۳, جمعه

عكسي ازشهداي خانواده سردارخلق موسي خياباني



عكسي ازشهداي خانواده سردارخلق موسي خياباني



زندگي نامه سردارخلق موسي خياباني




زندگي نامه سردارخلق موسي خياباني



موسی خیابانی، (زاده ۱۳۲۲- ۱۳۶۰) از اعضای باسابقه‌ي سازمان مجاهدین خلق ایران و عضو مرکزیت سازمان طی سالهای بعد از ۱۳۵۰ بود.
او در اواخر سال ۱۳۴۵ به عضویت سازمان درآمد و قبل از سال ۱۳۵۰ در ارتباط با رهبران و بنیانگذاران سازمان مسئولیتهای سنگینی را در سازمان به عهده داشت.
در سال ۱۳۴۹ همزمان با ورود سازمان به مرحله‌ي تدارک عمل و ایجاد آمادگیهای نظامی، موسی به‌ همراه چند تن دیگر از کادرها و مسئولان سازمان برای طی دوره‌ي آموزش نظامی و چریکی راهی فلسطین گردید و پس از طی آموزشهای لازم در مرداد سال ۱۳۵۰ مخفیانه به ایران بازگشت.

دستگیری و زندان
او به دنبال یورش گسترده‌ي ساواک به سازمان مجاهدین در شهریور سال ۱۳۵۰، همراه ۳۳ تن دیگر از اعضای مجاهدین دستگیر شد. وی ماهها زیر شکنجه قرار داشت. شدت ضربات وارده در دوره‌ي بازجویی به‌ حدی بود که مدتی در بیمارستان بستری گردید. موسی خیابانی در اردیبهشت ۱۳۵۱، در یک دادگاه نظامی به اعدام محکوم گردید، این حکم در دادگاه دوم نیز تأیید شد. لیکن پس از اعدام بنیانگذاران سازمان مجاهدین خلق و اعضای کمیته‌ي مرکزی سازمان، رژیم شاه تحت فشارها و موج اعتراضهای گسترده در واکنش به صدور احکام اعدام در مورد مجاهدین، مجبور شد که از اعدام او و چند تن دیگر از مجاهدین صرفنظر کند. موسی به حبس ابد محکوم شد و به زندان قصر انتقال یافت. سرانجام پس از ۷ سال اسارت، در روز ۳۰ دی ۱۳۵۷، به همراه آخرین دسته از زندانیان سیاسی، از زندانهای ساواک شاه آزاد شد.

شهادت
در پی وقایع خرداد ۱۳۶۰ و خروج مسعود رجوی از ایران، موسی خیابانی فرماندهی نظامی مجاهدین در ایران را بر عهده گرفت. در روز ۱۹ بهمن ‌۱۳۶۰ شمسی نیروهای سپاه پاسداران موفق به کشف محل اختفای اصلی رهبران مجاهدین در تهران در محله زعفرانیه شده و پس از محاصره آن محل و چند ساعت درگیری مسلحانه آن را تصرف کردند. در این واقعه ۲۳ نفر از جمله موسی خیابانی مرد شماره ۲ سازمان، آذر رضایی همسر موسی خیابانی و اشرف ربیعی همسر مسعود رجوی کشته و پسر خردسال مسعود و اشرف نیز به اسارت درآمد. این واقعه از سوی مجاهدین «عاشورای مجاهدین» نامیده شد.