۱۳۹۷ مهر ۸, یکشنبه

مجاهد شهيد شهید علی بنازاده امیرخیزی


مشخصات مجاهد شهيد شهید علی بنازاده امیرخیزی
محل تولد: تبریز
 تحصيل: دیپلم
سن: 24
محل شهادت: تهران
زمان شهادت: 1360

آغاز هر كاري مثل ساختن يك ساختمان، مثل پيمودن يك مسير طولاني، مثل بالا رفتن از يك كوه و رسيدن به قله، در ابتدا خيلي سخت به نظر مياد. انسان وقتي كمر به انجام كاري سخت و يا پيمودن مسيري طولاني ميبنده، در آغاز از انتهاي مسير خبر نداره و ته جاده رو نميبينه كه چه چيزي در انتظارشه و گاه همين عدم آگاهي، باعث بوجود اومدن دودليها ميشه بخصوص اگر اين مسير، مسير مبارزه و درافتادن با يك رژيم ديكتاتوري باشه.
اما هستند كساني كه به طولاني بودن مسير اهميتي نميدن و از ندونستن اينكه چه چيز در كمين اونهاست نميترسند. اونها تنها ايمان دارند كه بايد رفت، ايمان دارند كه بايد اين مسير رو تا به آخر پيمود و همة موانع رو پس زد و بر اونها غلبه كرد تا سرانجام به آزادي رسيد. 

آنان جان بودند و نبض و نفس 
قلبشان به خون سبز طبيعت نمي تپيد 
نبضشان به خون گلهاي سرخ مي تپيد 
فرزندان آفتاب و زمين! 

علي بنازاده اميرخيزي يكي از هزاران فرزند آفتاب و زمين بود. مجاهدي برخاسته از خطة تبريز با راه و رسم پايداران اميرخيز!

علي بنازاده اميرخيزي در سال 1336 در يك خانواده متوسط در تبريز متولد شد. دوران ابتدايي رو در تبريز گذروند و سپس به همراه خانواده اش به تهران اومد. علي از همون كودكي كينة عميقي به رژيم ديكتاتوري شاه داشت. يك لحظه آروم نمي گرفت و خودش در مدرسه با همياري همكلاسيهاش هستة كوچكي رو تشكيل داد و جا كه ميتونست عليه ساواك دست به اعتراض و افشاگري ميزد. به دنبال همين فعاليتها بود كه با سازمان مجاهدين خلق ايران آشنا شد و ديري نپاييد كه توسط نيروهاي ساواك شاه در سال 1355 دستگير و روانة زندان شد. 

در خانة ظلمت زده، روزنة نوري شديم 
تا كه ديباچة آغازي باشيم بر اين متن خاموش 
تا قدمي باشيم كه سرآغاز دويدن باشد، در دنيايي پر از اعجاز 
ما مانديم و روئيديم. 

علي به زندان افتاد اما او هيچگاه ديوار و حصاري رو دور وبرش حس نميكرد. خودش ميگفت اونقدر بايد زندگي رو عميق احساس كرد كه اين احساس از هر مانع و ديوار و حصاري عبور كنه و بگذره و اين باور او به آزادي بود.
سرانجام ايمان علي به بار نشست و روز زيباي آزادي فرا رسيد. روزي كه ديوارها فرو ريختند و زندانيان سياسي بدست مردم ايران آزاد شدند. علي هم جزو كساني بود كه در سال 1357 از زندانهاي شاه آزاد شدند.
ولي آيا اين پايان مسير براي او بود؟ آيا علي به باور حقيقي خودش رسيده بود؟ يا اينكه اين شروع فصل ديگري در زندگي مبارزاتي او بود؟

روز 22 بهمن 1357، توي خيابانهاي شهر ولوله يي به پا بود. همه يكپارچه شور و شوق بودند. آزادي به ميهن بازگشته بود و مردم دسته دسته در خيابونها با رقص و پايكوبي به پيشواز بهار آزادي رفتند. علي هم ميخواست خودش رو از تبريز به تهران برسونه. مادرش اولين كسي بود كه انقلاب بزرگ مردم رو به او تبريك گفت. او در حاليكه داشت از خونه خارج ميشد، با آرامش و وقار هميشگيش به مادر گفت: ”مادر زياد عجله نكن! زندان و شكنجه و اعدام ما از اين به بعد تازه شروع خواهد شد.“ و اين فهم عميق علي رو از ماهيت آخوندهاي مرتجع و دشمن آزادي رو  نشون ميداد.  
وقتي علي همراه ديگر ياران مجاهدش پا در مسير مبارزه گذاشت، براي مبارزه كردن و از همه چيز خود گذشتن مدت زمان و تاريخ مشخص نكرده بود. چرا كه رسم وفاداري به آرمان آزادي رو از ابتدا خوب فرا گرفته بود. 
علي در تمامي فعاليتهاي سازمان مجاهدين نقش فعالي داشت و از همين رو پاسداران خميني همه جا بدنبال ردي از علي ميگشتند تا بتوانند او رو دستگير كنند. ولي علي حتي در تنگ ترين محاصره هم تن به اسارت و تسليم به پاسداران شب نداد. 

یکی از یاران علی می گوید:
علي رو مي شناختم. صداقت و مهربانياش زبانزد همه محل بود. با اينكه 24 سال بيشتر نداشت هر وقت باهاش رودرو مي شدم گويي گُردي دلاور و جاافتاده رو ميبينم. صاف و صادق و دلير و بيباك!

تيتر : 14 تيرماه 60 - تهران 
يك شب گرم تابستون بود. علي اون شب با پنج تن از ياران مجاهدش در خونه يي درتهران به محاصرة پاسدارها در اومد. علي و همرزمانش در اون خونه 6 ساعت تمام در مقابل انبوهي پاسدار كه با انواع و اقسام سلاحها به اونها شليك ميكردند، مقاومت كردند. علي تا آخرين نفس جنگيد و سرانجام در زيرزمين خونه در حاليكه همه همرزمانش به شهادت رسيده بودند در كنار اونها به شهادت رسيد. وقتي پيكر پاك علي رو در قطعه 82 در بهشت زهرا به خاك ميسپرديم، هنوز لبخند بر لبانش بود.

بلوغ شعله ور سرخ و سبز  نسترن است 
شكفتهً در نفس ِتازة سپيده دمان 
درست گويي، جاني به صدهزار دهان،
نگاهً در نگاه آفتاب ميخندد. 

گرچه علي بنازاده اميرخيزي اين مجاهد قهرمان از خطة تبريز به خاك افتاد ولي خونش هيچگاه خشك نشد و همواره جوشيد و شكوفا شد. خواهر علي، سكينه بنازاده اميرخيزي سلاح برادر قهرمانش رو بر زمين نگذاشت و بعد از شهادت علي راهي منطقة مرزي براي پيوستن به مجاهدين شد. سكينه در عمليات فروغ  جاويدان به عهد و پيمان خود با خدا و خلق وفا كرد و به شهادت رسيد.
خواهرزاده علي، فهيمه صادقي نيز در همين مسير پرشكوه و سراسر افتخار به همون رسمي كه علي از خود به جاي گذاشته بود، يعني رسم ايستادگي و مقاومت تا به آخر، حتي اگر گرداگردت را پاسداران شب گرفته باشند، در جريان يك درگيري به شهادت رسيد.

گرچه رفتند ولي چون عطر در عمق لحظه ها جاري؛ چون عكس در برق شيشه ها پيدا و طنين صدايشان در بيت بيت ترانه هاي ما پر پژواك؛ و اينگونه است كه جايشان در جان زندگي هميشه سبز است.

مریم رجوی: بی‌تردید، ملت ایران، در مبارزه برای سرنگونی رژیم به‌ پیروزی می‌رسد و سران این رژیم را به‌خاطر ارتکاب جنایت علیه بشریت به‌پای میز عدالت خواهد کشاند. آن روز به‌طور قطع و یقین فرا می‌رسد.

با ما در کانال تلگرام پیشتازان راه آزادی ایران همراه باشید

۱۳۹۷ مهر ۷, شنبه

به‌یاد ثریا ابوالفتحی، زنی که همراه طفل به‌دنیا نیامده‌اش تیرباران شد


ثریا ابوالفتحی از دلاورزنان خطه تبریز بود‌. مجاهدی سرشار از عشق به‌ مردم و لبریز از عاطفه‌های انسانی و احساسات عمیق میهن‌دوستانه.

ثریا ابوالفتحی در سال ۱۳۴۰ متولد شد. بیش از ۵سال نداشت که پدرش را که از هواداران پیشوای فقید نهضت ملی دکتر محمد مصدق بود از دست داد. گویی پدرش روح میهن‌دوستی و مبارزه برای آزادی را که از مصدق گرفته بود، در رگان فرزندش جاری کرده بود. خودش درباره چگونگی روی‌آوردنش به‌ مبارزه برای آزادی چنین گفته است:
«از سالهای دبیرستان بود که بین خودم و سایر افرادی که راحت به‌ زندگی ادامه می‌دادند، تفاوت احساس می‌کردم و می‌دیدم که روحم تحمل چنان فضایی را ندارد و چیز دیگری می‌خواهد».
ثریا با ورود به‌ دانشگاه تبریز در سال ۵۸، گمشده‌اش را یافت.

ثریا ابوالفتحی در تکاپوی آزادی
ثریا ابوالفتحی با عضویت در انجمن دانشجویان هوادار مجاهدین وارد مسیر جدیدی شد. عشق شدید او به‌ مردم و آزادی آنها، باعث شد که شب و روزش را با تکاپو بگذراند. تکاپو برای آگاهی مردم، توزیع نشریه مجاهد در خیابانها و تحمل آزارهای چماقداران خمینی.

ثریا با برعهده گرفتن مسئولیت انتظامات ستاد مجاهدین در تبریز و تلاش خستگی‌ناپذیر در فعالیتهای انتخاباتی سازمان نشان داد که در مسیر آزادی ذره‌یی از حقوق خلقش کوتاه نخواهد آمد و هر روز با انگیزه و انرژی بیشتری در همین مسیر ادامه می‌دهد.

ثریا ابوالفتحی بعد از ۳۰خرداد
با شروع مقاومت سراسری، ثریا ابوالفتحی نیز پا به میدان جدید پیکار گذاشت‌. کینه او از پاسداران و مرتجعانی که انقلاب مردم را به‌بیراهه کشیده بودند، یک لحظه او را در انجام وظایف انقلابی‌اش آرام نمی‌گذاشت. او همیشه می‌گفت:
«تنها آرزوی من این است که تا آخرین قطره خونم در این میدان بجنگم».
در روزهایی که جوخه‌های مرگ خمینی شب و روز به‌کار اعدام مجاهدین مشغول بودند، بیشترین چیزی که او را تحت فشار قرار می‌داد، شنیدن خبر شهادت یارانش بود و همیشه می‌گفت: «با شنیدن این خبرها که وجود ما را به آتش می‌کشد، باید با شتاب بیشتری در مسیر انقلاب حرکت کنیم...».

دستگیری ثریا ابوالفتحی و مقاومت در زندان
نیمه‌شب چهارشنبه ۲۸مرداد ۱۳۶۰، پاسداران به‌ خانه ثریا و همسرش حمله کردند، ثریا که همواره پیش از خود به‌ زندگی دیگران می‌اندیشید، در ابتدا به‌ همسرش کمک کرد تا از خانه خارج شود و از حلقه محاصره بیرون رود، اما این‌ کار به‌قیمت دستگیری خودش تمام شد و بلافاصله دستگیر و به‌ زندان تبریز منتقل گردید.

بعد از شناسایی ثریا ابوالفتحی در زندان و فشار مستمر شکنجه‌گران و بازجویان، شاهد درخشش ستاره دیگری از کهکشان مقاومت در زندان تبریز هستیم. به گواه یاران و هم‌زنجیران ثریا ابوالفتحی، او همه فشارهای طاقت‌فرسا را با به‌یادآوردن درد مردم و رنج هموطنان محروم و با آرزوی بهروزی آنان با روی گشاده تحمل کرد.


ثریا از زبان یک هم‌رزم
یک همرزم ثریا، گوشه‌هایی از رویکردهای این قهرمان فراموشی‌ناپذیر را در زندان چنین تصویر کرده است 
در این دوران ثریا چند بار نقشه فرار از زندان را طراحی کرد ولی هر بار مشکلی پیش آمد که اجرای نقشه را متوقف کرد. او در زندان از روحیه بسیار بالایی برخوردار بود و در آن مدت به‌ تمامی زندانیان روحیه می‌داد. یکی از هم‌زنجیرانش می‌گفت: ی«کروز مادر مجاهدی را دستگیر کرده بودند ولی به‌دلیل کثرت نفرات داخل سلول آن مادر که بیمار بود نمی‌توانست استراحت کند‌. ثریا با خنده گفت: مادر من چند روز مهمان شما هستم. شما بیایید جای من بخوابید. من هم برای خود فکری می‌کنم. مادر ابتدا از این‌که ثریا آزاد خواهد شد خیلی خوشحال شد و گفت خوب الحمدلله ثریا جان که تو آزاد می‌شوی. و ثریا با خنده به‌ مادر فهمانده بود که بله مادر، آزاد می‌شوم البته به‌سوی جهانی دیگر. مادر دیگر نگذاشته بود که ثریا صحبتش را ادامه دهد، او را در آغوش گرفته و سخت گریسته بود».

سیلی ثریا بر بناگوش دادستان فاسد
بسیاری از زندانیان از بند رسته گفته و نوشته‌اند که اغلب زنان و دختران زندانی که در تبریز محاکمه شده‌اند، مورد شکنجه‌های خاص قرار گرفته‌اند.

موسوی تبریزی، دادستان و جلاد معروف دهه ۶۰ که قبلاً حاکم شرع بیدادگاه تبریز بود، از برخی زنان و دخترانی که محاکمه می‌کرد اول درخواست ازدواج موقت می‌نمود و بعد محاکمه می‌کرد. ثریا در قبال درخواست مفتضحانه آخوند موسوی تبریزی، سیلی محکمی به او زده و او را در جای خودش نشاند.

آخوند جنایتکار حسین موسوی تبریزی، قاضی‌القضات خمینی که جلاد دهه ۶۰ خمینی بود و بعدها اصلاح‌طلب و میانه‌باز و خاتمی‌دوست شد، آن زمان که [زمستان سال ۶۰] با اشاره انگشتش دهها نفر تیرباران می‌شدند، از این اقدام قهرمانانه ثریا ابوالفتحی که یک زندانی بی‌دفاع و تنها بود چنان به‌خشم آمد که بلافاصله فرمان اعدامش را صادر کرد.

آخرین بازجویی
در میان گزارش‌های مربوط به‌ این مجاهد پرشور، گزارشی است که از آخرین بازجویی‌های ثریا حکایت می‌کند. در این گزارش آمده است: بازجو که از شکستن روحیه مقاوم ثریا ناامید شده بود به‌ او گفت:
«می کشیمت، خیلی راحت. مگر این‌که حرف بزنی» و ثریا دلیرانه جواب داده بود:

«من یک نفرم. دیر یا زود خواهم رفت تو فکر می‌کنی با سپردن من به‌ جوخه اعدام همه چیز تمام می‌شود. ولی این یک خیال باطل است. من اعدام خواهم شد ولی به‌جای من هزاران تن دیگر علیه خمینی و رژیم کثیفش مبارزه خواهند کرد‌. ننگ و نفرین بر تو و همه جانیان و خائنین».
دژخیمان خمینی خون‌آشام، بارها کوشیدند روحیه ثریا را بشکنند و او را به‌ تسلیم وادارند. بارها او را احضار کرده و از او خواسته بودند تا به‌اصطلاح توبه کند و دوستانش را معرفی کند تا مشمول «عفو» خمینی دجال قرار گیرد. اما ثریا همواره مقاومت کرد و بالاخره در آخرین پاسخ خود شجاعانه در برابر آنها ایستاد و خروشید که:
«من حرفی برای گفتن ندارم. از اعدام نیز باکی نیست و با آغوش باز از شهادت استقبال خواهم کرد».

آخرین نامه
ثریا در نامه‌یی سرشار از عمیق‌‌ترین عواطف انسانی خطاب به همسرش نوشت: «یک عنصر مجاهد فراتر از عواطف فردی به هر آنچه که به زندگانی دیگر انسانها گرمی و فروغ می‌بخشد و تکامل و تعالی جامعه را شتاب می‌دهد و عشق‌ها و زیبایی‌ها را برای خلق به ارمغان می‌آورد، دل بسته است و درست به همین دلیل برای پیرایش زندگی جمع و پآلودگی زندگی از هر چیز بیهوده و کج‌بنیان و شرارت‌بار، عشق و عاطفه فردی خود را فدا کرده، مبارزه را با تمام رنجها و مصائب و فراق‌هایش پذیرفته و ققنوس‌وار تن و جان به شعله‌های سوزان و پاک‌کننده انقلاب و رزم و ایثار و شهادت انقلابی می‌سپارد».

مسعود ذاکری، همسر ثریا ابوالفتحی، یک سال پس از شهادت همسرش در تهران دستگیر و پس از شکنجه‌های فراوان در تبریز اعدام شد.

بازجویان ساعتها مسعود را زیر فشار و شکنجه قرار دادند تا اعتراف کند همسرش زمان تیرباران باردار نبوده است اما مسعود جانانه در برابر بازجویان ایستاد و پس از شکنجه‌های فراوان در حالی که از فرط شکنجه قادر به ایستادن و راه رفتن نبود، با خروش زنده باد آزادی و مرگ بر خمینی به میدان تیر شتافت.

آخرین دیدار
پس از این آخرین بازجویی، ثریا در موقع برگشت از بیدادگاه، به‌صف ملاقات‌کنندگان برخورده و به‌ناگاه مادرش را که برای دیدن تنها فرزندش ثریا به‌ زندان آمده بود و به‌شدت به‌ ثریا عشق می‌ورزید در صف ملاقات می‌بیند. ثریا عاشقانه به‌سوی مادرش دویده، او را در آغوش می‌گیرد و می‌گوید:
«آنا! من اعدام خواهم شد. از تو می‌خواهم در شهادت من اشک نریزی و هم‌چون مادر رضایی‌ها مثل کوه استوار باشی. نباید دشمنان گریه تو را ببینند». و مادر نیز به‌ او قول می‌دهد و می‌گوید:
«باشد دخترم، تنها فرزندم! قول می‌دهم».
ثریا پس از این دیدار با چهره‌یی شادان و خندان به‌ بند بازمی‌گردد به‌نحوی که همزنجیرانش گمان می‌کنند او حکم آزادی خود را گرفته است. اما او علت شادی خود را برای آنان چنین شرح می‌دهد:
«آنا را دیدم، او را بوسیدم و از او قول گرفتم که در جدایی من گریه نکند. چرا‌ که من حتماً به‌ اعدام محکوم خواهم شد». ثریا با روحیه‌ای بسیار قوی در مورد تصمیم به‌ مقاومت تا آخرین نفس می‌گوید: «این رسالتی بود که من می‌باید انجام می‌دادم‌. چیزی بود که باید به‌اثبات می‌رساندم و امیدوارم که خدا و خلق از من راضی باشند».

ثریا و آخرین گلوله
سرانجام ثریا را ساعت ۱۱ شب ۷مهرماه ۶۰ به‌میدان تیرباران بردند. یک همرزم و یار نزدیکش گفت:
لحظاتی بعد صدای کوبنده ثریا همه جا را ‌لرزاند: «بچه‌ها ما رفتیم و به‌ زبان آذری اضافه کرد: «حنیف‌نژاد دییپدی اعدام میدانیندا، یاشاسین اسلام»(حنیف‌نژاد در صحنه اعدام گفته است زنده باد اسلام)، درود بر رجوی. درود بر مجاهدین. انا لله و انا الیه راجعون».
این آخرین کلمات ثریای قهرمان بود که با رگبار گلوله‌ها خاموش شد. لحظاتی بعد مأمور بند در حالی‌که رنگش مثل گچ دیوار سفید شده بود دوان‌دوان از میدان اعدام برگشت.
از او پرسیدیم: «ثریا چی گفت؟ آخرین جمله‌اش چه بود؟»
پاسخ داد: «شعار داد و گفت تیر خلاصم را زودتر بزنید می‌خواهم زودتر بروم».
او هنگامی تیرباران شد که چندماهه باردار و ۲۰ساله بود.

مسعود رجوی در وصف شیرزن قهرمان ثریا ابوالفتحی گفت:
«شرح شهادت و تیرباران خواهر قهرمانم ثریا ابوالفتحی در زندان تبریز به‌راستی اسطوره فراموشی‌ناپذیری است که یکی از شیواترین برگ‌های افتخار مجاهدین را در کسوت زن رشید و دلیر مجاهد خلق بیان می‌کند و بی‌گمان هر انقلابی و هر زن و مرد آزاده ایرانی را به تکریم و تحسین وامی‌دارد. آن‌قدر که دلخراش بودن صحنه تیرباران در فضایی مملو از کمالات و پاکباختگی انقلابی و عقیدتی و عشق و شور متعالی از یاد می‌رود. آن‌قدر که زبان از تشریح متانت و شیفتگی عقیدتی این شیرزن مجاهد و شهادت افسانه‌یی‌اش درمی‌ماند. آن‌قدر که دژخیمان و زندانبانان نیز متأثر و غرق تحقیر نسبت به خودشان و غرق در احساس احترام نسبت به مقام والا و درخشان و پرشکوه قهرمان شهید ما ثریا ابوالفتحی می‌شوند».
مسعود رجوی در بیستمین سالگرد تأسیس سازمان مجاهدین خلق ایران

تخریب مزار
نظام پلید ولایت فقیه که از نام مجاهد وحشت دارد و از پیکر بی‌جان ثریا و دیگر شهیدان راه آزادی نیز می‌ترسند، بارها سگ‌ها را رها کرده و سنگ‌ها را شکستند. اما خانواده‌ها دوباره سنگی به یاد عزیزانشان گذاشته و نام و یاد و خاطراتشان را همواره زنده نگاه داشتند. مزدوران که می‌دانستند اعدام پاک‌ترین و پاکبازترین جوانان میهن نقطه انگیزش و جوشش جوانان می‌شود، دوباره به تخریب سنگ‌ها و آتش‌زدن مزارها پرداختند.

در آخرین گزارش از آرامستان وادی رحمت تبریز در سال ۹۶ آمده است:

«بنا‌ به گزارش نیروهای مقاومت و هواداران سازمان مجاهدین خلق ایران در شهر تبریز، سنگ مزار مجاهد شهید ثریا ابوالفتحی به‌طور کامل طی سالیان گذشته توسط عوامل و مزدوران رژیم تخریب شده است و تنها آثار سیمان زیر سنگ بر جای مانده است که بر روی آن اسم این شهید گران‌قدر دهه ۶۰ به‌زحمت دیده می‌شود».




مریم رجوی: خونهای مجاهدین و مبارزین آرمانخواه، هرگز از جوشش بازنمی‌ماند و در تمام این سالیان، روح عصیان و اعتراض جامعه ایران در پیکار با رژیم ولایت فقیه بوده است.

با ما در کانال تلگرام پیشتازان راه آزادی ایران همراه باشید

۱۳۹۷ مهر ۱, یکشنبه

مجاهد شهید سید حسن سنجری


مشخصات مجاهد شهید سید حسن سنجری
محل تولد: مرند
شغل: مهندس
سن: 25
تحصیلات: -
محل شهادت: تهران
تاریخ شهادت: 1360

مریم رجوی: بله، چنان‌که مسعود، درباره این شهیدان گفته‌ است:‌ این خونهای پاک، جوشیدن آغاز خواهد کرد... و خمینی نخواهد توانست این شعله را خاموش کند... 

با ما در کانال تلگرام پیشتازان راه آزادی ایران همراه باشید

۱۳۹۷ شهریور ۲۵, یکشنبه

مجاهد شهید زیدالله نورمحمدی


مشخصات مجاهد شهید زیدالله نورمحمدی
محل تولد: سراب
تحصیلات: ديپلم
سن: 25
محل شهادت: کرج
تاریخ شهادت: 1367

مریم رجوی: دادخواهی شهیدان قتل‌عام یکی از مهم‌ترین مطالبات سیاسی مردم ایران از رژیم آخوندی است. این دادخواهی امروز، تمامیت رژیم را به‌چالش کشیده است. سردمداران رژیم نه جرأت دارند که از فتوای خمینی برای قتل‌عام مجاهدین دفاع کنند، نه‌می‌توانند از این جنایت بزرگ فاصله بگیرند زیرا همگی مستقیم یا غیرمستقیم در آن مشارکت داشته‌اند.

با ما در کانال تلگرام پیشتازان راه آزادی ایران همراه باشید

۱۳۹۷ شهریور ۲۳, جمعه

مجاهد شهید حمیدحقی منیع


مشخصات مجاهد شهید حمیدحقی منیع
محل تولد: تبريز
تحصیلات: ديپلم
سن: 23
محل شهادت: تبریز
تاریخ شهادت: 1367

مریم رجوی: قیام و جنبشی که امروز در سرتاسر میهن جریان دارد، امتداد همان ایستادگی سرخ‌فام است و کانونهای شورشی و پیشگامان جنبش دادخواهی ادامه‌دهندگان راه همان قهرمانان‌ هستند.

با ما در کانال تلگرام پیشتازان راه آزادی ایران همراه باشید