۱۳۹۵ تیر ۹, چهارشنبه

يادي از مجاهد شهيد لعيا عنصريان

يادي از مجاهد شهيد لعيا عنصريان 

می گویند اهل بهشت هنگامی که اراده می کنند به چیز زیبایی نگاه کنند به لعیا می‌نگرند. 
لعیای ما اما در این دنیا نیز مظهر زیبایی چه در صورت و چه در سیرت بود.
لعیا که در سال ۱۳۴۲ در تبریز بدنیا آمده بود تنها ۱۸ بهار را گذراند. ۱۸ بهار برای دانش آموز فعال و شاد مدرسه بوعلی سینا که به دنبال کشف واقعیت های دنیای پیرامونش بود کم نیست؟
در جامعه ایران زن بودن به تنهایی کافی است که همه نوع محدودیتی را تجربه کنی. چه برسد به اینکه دختری تصمیم بگیرد خلاف جریان آب حرکت کرده و وارد مسائل و موضوعات ممنوعه سیاسی شود.
و درست در شرایطی که پاسخ هر نوع اعتراض و مخالفتی با مشت و لگد و تیغ و دشنه داده می شد لعیا برخلاف طبيعت دختراني در اين سن و سال، خوشبختی و آینده اش را در ساکت ننشستن، حضور داشتن و به گوش رساندن خواسته هایش پسنديد. آری او سر به پای آزادی گذاشت، انتخابی که نه تنها او را به دختری ریسک پذیر و شجاع تبدیل کرد که الگو و سرمشق سایر دوستانش بود بلکه او را به انسانی وارسته بدل کرد که دنیایی درد و رنج و بهای سنگین آزادیخواهی را در پس چهره خندانش پنهان می کرد. 
در جریان یکی از میتینگ های اعتراضی سال ۵۹، لعیا که آن زمان تنها ۱۸ سال داشت به شدت کتک خورد و بعداز ظهر روز ۲۲ بهمن سال ۵۹ – یعنی تنها دو سال بعد از انقلاب ایران – دستگیر و روانه زندان شد.
وقتی لعیا در زندان بود به مادرش می گویند از او بخواهد يا توبه کرده و ندامت بنویسد یا به زندان برود. اما لعیا سر باز می زند و می گوید: «گناه من چیست؟ ما جز آزادی چیزی نمی خواهیم... خونمان هم رنگین تر از سایرین نیست. ما می خواهیم خودمان انتخاب کنیم چطور زندگی کنیم. نمی خواهیم کسی به ما دیکته کند چه کار کنیم. من زندان را انتخاب می کنم و بگذار آینده قضاوت کند که ما برای آزادی چه قیمتی دادیم».
لعیا تا تیر ۱۳۶۰ یعنی پنج ماه و نیم در زندان تبریز بود و در این مدت خانواده اش تنها ۴ بار توانستند با او ملاقات کنند. به رغم اینکه ملاقات ها از پشت شیشه کابین و با فاصله بود ولی به خوبی می شد آثار شکنجه را در پس چهره همیشه خندان او دید.
لعیا در زندان هم کوتاه نیامد و دست از تلاش و اعتراض برنداشت. در جورابی که به عنوان هدیه به بیرون از زندان فرستاده بود میزانی پول جاسازی کرده و خواسته بود که به دست سازمان و مقاومت برسد.
یکبار که ۵ دقیقه به او فرصت استحمام داده بودند از لوله آب حمام بالا رفته و روی سقف به خطی درشت نوشت: «مرگ بر خمینی»
و زمانی که دادیار وقت تبریز به سرود خواندن زندانیان اعتراض می کند، لعیا پاسخ می دهد: «بالاتر از سیاهی رنگی نیست و بدتر از زندان هم جایی نیست که ما را ببرید. ما می خواهیم سرود بخوانیم». و در مقابل حمله زندانبان به او آنچنان لگدی به دادیار تبریز می زند که او را راهی بیمارستان می کند.
دژخیمان کینه عمیقی از او به دل داشتند . به همین خاطر قبل از اعدام رذیلانه به او تجاوز کردند، سپس خون او را کشیدند. به جای اعدام نیز با شلیک ۵ تیر ژ-۳ به رحمش او را به قتل رساندند. 
به این ترتیب این دختر زیباروی تبريزي که تنها ۱۸ بهار از عمرش را سپری کرده بود به عهد خود با خدا و خلق وفا کرد. 
هرچند لعیا در بین ما حضور ندارد ولی یاد مقاومت ها و بهایی که او برای آزادی پرداخت هیچ وقت از یادها فراموش نخواهد شد و از آجر به آجر سلولهای تیره و تار زندان تبریز، همچنان صدای سرود و شادی لعیای زیبای ما به‌گوش می رسد.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر